جدول جو
جدول جو

معنی ام سبیل - جستجوی لغت در جدول جو

ام سبیل
(اُمْ مِ سَ)
فیل ماده. (المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باج سبیل
تصویر باج سبیل
کنایه از آنچه مردم قلدر و زورگو به زور و جبر از کسی بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ خَ)
نخله. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَ)
راه گذری. (مهذب الاسماء) (دهار). رهگذری. (خلاص نطنزی). ابن السبیل. راهگذار. رهگذر. راه رو. مسافر:
شنیدم که یک هفته ابن السبیل
نیامدبمهمانسرای خلیل.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(جِ سِ)
پول، وجه، جنس و امثال آن که از کسی با زور و قلدری گیرند. و آن با ’گرفتن’ و ’دادن’ استعمال شود
لغت نامه دهخدا
(چَ سُ)
دهی از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 5 هزارگزی شمال اهواز، کنار راه آهن اهواز به تهران و در ساحل کارون واقع است. دشت و گرمسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود کارون، محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و راهش در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ کَ)
کفتار. (از اقرب الموارد) (از المرصع) (منتهی الارب). برای پوست کلفتی که دارد چنین نامیده اند. (از المرصع). رجوع به دبکل شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ خَ)
ملقب به شجره الدر. مادر ملک غیاث الدین بن ملک صالح از ملوک مصر و زنی خردمند و زیبا بوددر سال 648 هجری قمری غلامان غیاث الدین او را کشتند و سرداری سپاه را به عزالدین یکی از غلامان سپردند و خطبه بنام ام خلیل خواندند. مدت دو سال مملکت را با حسن تدبیر نگاهداشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 252)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
حربا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ بَ)
جانورکی است کلان شکم شبیه حربا و آنرا حبیبه نیز گویند. (از منتهی الارب). قسمی از چلپاسه. (ناظم الاطباء). چلپاسه که بجهت بزرگی شکم به این کنیه نامیده شده. (از اقرب الموارد). جنسی است از کرباسک. (مهذب الاسماء). ج، امات حبین. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ)
سریانی الاصل، طریق. راه. (دزی ج 2 ص 630) (عیون الانباءج 1 ص 98). ج، میامر: یعرف بکتاب المیامر...و المیامر جمع میمر، و هو الطریق و یشبه ان یکون سمی هذا الکتاب بذلک اذ هو الطریق الی استعمال الادویه المرکبه. (از عیون الانباء ج 1 ص 98) ، تعلیم. تعلیم دینی. وعظ. موعظه. خطابه. (دزی ج 2 ص 630)
احمسیه، از اصحاب حضرت صادق بوده و روایتی هم از امام نقل کرده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
دختر عاص بن امیه بن عبد شمس قرشی زن عمرو بن عبدود بود و عمرو بن عبدود همان است که در جنگ خندق بدست علی بن ابیطالب (ع) کشته شد. ام حبیب سپس اسلام آورد. (از الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 221)
تغلبیه، دختر ربیعه از زنان علی بن ابی طالب علیه السلام بود و از او پسری بنام عمرو دختری بنام رقیه آورد. (از مجمل التواریخ و القصص ص 455 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 583)
دختر عباس بن عبدالمطلب دختر عم پیغمبر اسلام و از زنان صدر اسلام بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 221 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ جَ)
دختر مجلل بن عبدالله بن قیس و از زنان فاضل و خردمند و از سبقت گیرندگان به دین اسلام بوده است. با حاطب بن حارث بن مغیره ازدواج کرد و با وی به حبشه رفت. (از ریحانه الادب ج 6 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
زنی صحابی از طایفۀ ابوهریره و در وفا ضرب المثل بوده و ’اوفی من ام جمیل’ از امثال سائر است. گویند قومی می خواستند ضرار بن خطاب را بکشند. ضرار به این زن پناه آورد و او با اهتمام تمام از وی دفاع کرد و از کشته شدن او را رهایی بخشید. و رجوع به جمهرهالامثال و مجمع الامثال و تذکره الخواتین ص 35 و خیرات حسان ج 1 ص 40 و المرصع و ریحانه الادب ج 6 ص 213 شود
خواهر ابوسفیان و زن ابولهب که در قرآن کریم بعنوان حماله الحطب یاد شده است و بکینه و عداوت نسبت به پیغمبر اسلام مشهور بوده است. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 197 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1034 و ریحانه الادب ج 6 ص 214 شود
فاطمه دختر خطاب و خواهر عمر بن خطاب خلیفۀ دوم بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شِ)
لبوه. (المرصع). شیر ماده
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
کوهی است در بنی غاضره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
ماده بز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِکْ کی)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ)
شتر. (یادداشت مؤلف). جمل. اشتر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ بَ)
نام دو تن از زنان صحابی بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 257 شود، دیگ، مرغ خانگی. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زُ بَ)
یکی از عمه های پیغمبر اسلام بود. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 163)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف فرشی هاشمی مادر امیرالمؤمنین علی (ع) و سه برادر وی طالب و عقیل و جعفر بود و در مکه قبول اسلام و سپس به مدینه مهاجرت کرد و در قبرستان بقیع مدفون گردید. (از ریحانه الادب ج 6 ص 227). و رجوع بهمین کتاب و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 260 و تذکرهالخواتین ص 44 و خیرات حسان ج 1 ص 53 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سُ هََ)
چرز (چکاوک). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ یَ)
کفتار ماده. (منتهی الارب). و رجوع به ام عنثل و ام خیثل شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ بَ)
دشت خالی ویران یا بیابان که باران نرسیده باشد آن را. (منتهی الارب). زمین خالی و بیابان. (از المرصع). فلات. (از تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ طَ)
دایۀ علی بن حسین (ع) بود. پسر او یحیی برادر رضاعی امام سجاد باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ طُ فَ)
زن شیرده. زن مرضعه. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سُ وَ)
است. (المرصع) (مهذب الاسماء). کنیۀ دبر است. (از مؤید الفضلاء). مقعد. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سُ لَ)
سهله یا رمیله مکنی به ام سلیم. دختر ملحان بن خالد انصاری مادر انس بن مالک از صحابیات و زنی دینداربود. اسحاق بن عبدالله بن ابی طلحه گفته است جد من ابوطلحه که مشرک بود از ام سلیم خواستگاری کرد و او خودداری نمود و گفت اسلام آورد تا همسرش شوم و صداق من اسلام آوردن وی باشد. آنگاه ابوطلحه اسلام آورد و ام سلیم را بزنی گرفت و صداق او مسلمان شدن ابوطلحه بود. (از عیون الاخبار ج 4 ص 70) (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 253). و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بر سبیل
تصویر بر سبیل
از راه برطریق برمنوال بروجه. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
باج بروت پول زور با زور و قلدری و بناحق پول و وجه یا جنس و امثال آن از کسی گرفتن و آن غالبا با (گرفتن) و (دادن) استعمال شود: فلان نه باج سبیل می گیرد و نه باج سبیل میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابن سبیل
تصویر ابن سبیل
رهگذر، راهزاد، کنایه از بی پول در راه مانده هم گفته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
((جِ س ِ))
با زور و قلدری و به ناحق پول و وجه یا جنس و امثال آن از کسی گرفتن و آن غالباً با «گرفتن» و «دادن» استعمال شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از قبیل
تصویر از قبیل
همچون، مانند، بمانند، همانند
فرهنگ واژه فارسی سره
کنایه از افراد لاغر، ساقه ی خشک برنج
فرهنگ گویش مازندرانی